هولناک است هشیار ماندن
3 شعر از لوییز گلیک
فریده حسن زاده (مصطفوی)- مترجم
سال گذشته شماری از شعرهای لوییز گلیک به فارسی ترجمه شده است. فریده حسنزاده (مصطفوی) مترجم پیشکسوت شعر و ادبیات جهان شماری از شعرهای او را در کتاب «رد پای عشق در شعر زنان جهان از هزارههای قبل از میلاد تا امروز» که در سال1398 منتشر شده به فارسی برگردانده است. کم نیستند شاعرانی از اقصینقاط دنیا که برای نخستین بار با ترجمه او به خوانندگان فارسیزبان معرفی شدهاند. فریده حسنزاده درباره او میگوید: «شعرِ این شاعر آمریکایی، شعر بسیار فکور و پرباری است با ریشههایی در اساطیر و تاریخ و روانشناسی اما در قالب کلماتی ساده و همهفهم. از خوانندههای تخصصی و حرفهای شعر با تحصیلات آکادمیک تا اقشارِ مختلف جامعه که دریافتشان از روزمرگی و مشغولیات ذهنی مانوسشان فراتر نمیرود، شعر لوییز گلیک تفکربرانگیز و پرمعناست و بر امکانات ذهنی مخاطب میافزاید. بهطور مثال در شعر «دَمِ ملامتگر» خواننده میتواند، راوی را هم خدا بینگارد و هم مادر. لوییز گلیک که متولد نیویورکسیتی است تحصیلاتش را در دانشگاه کلمبیا به پایان رسانده است. در سال۱۹۹۳ جایزه «پولیتزر» را برد و میشود گفت تقریبا همه جوایز مهم و معتبر آمریکا را برده است؛ چندان که اگر بخواهیم فهرستی از آن تهیه کنیم باید حداقل 3 صفحه را به آن اختصاص دهیم!»
زنبق طلایی
در انتهای رنجهای من/ دری بود/ بالای سر، صداهایی، تکانِ شاخههای ِکاج/ سپس هیچ. خورشیدِ کمسو/ خاموش شد بر فرازِ زمینِ خشک/ هولناک است هشیار ماندن/ و ادامه دادن
مدفون در خاک تیره/ آنگاه همهچیز تمام شد / بلایی که از آن میترسیدی/ بدل گشتن به روح و ناتوان از سخن گفتن/
ناگاه تمام شد/ گور، دیگر تنگ نبود/ و من احساس گنجشکان را داشتم/ پروازکنان میان بوتههای سبز/ برای تو که بهخاطر نمیآوری / زندگی پس از مرگ را/ برای تو فاش میگویم که/ دیگر بار به سخن درآمدم/ هر آنچه از دنیای فراموشی بازمیآید/ برای بازیافتن صدایی میآید/ فوارهای بلند سر بر کشید/ از دل زندگانی من/ سایههایی آبیآبی بر آبهای نیلی.
هراسِ تدفین
کنارِ قبرِ خالی، به سپیدهدم/ جسد منتظر است/ روح، هنوز کنارِ او نشسته است، بر تکه سنگی/ دیگر دمیده نخواهد شد در کالبدی/ بهتنهایی تن بیندیش/ شبِ اولِ قبر/ سایهاش کمر شکسته پرسه میزند/ در آن یک وجب جا/ از پس آن سفرِ طولانی/ و چراغهای شهر/ سوسو زنان از دور/ دیگر درنگ نمیکنند روی او/ ضمنِ تابیدن بر ردیفِ گورها/ چه دور بهنظر میآیند/ درهای چوبی خانهها، و نان و شیر / به قلوه سنگهایی میماند روی میز.
نخستین خاطره
سالها پیش/ جریحهدار شد خاطرم/ زیستم/ به امیدِ گرفتنِ انتقام/ از پدرم، نه بهخاطر وجودِ او/ که بهخاطر وجودِ خودم: از همان اول/ از بچگی دریافتم که رنج یعنی/ دوست داشتن/ و دوست داشته نشدن.